سید محمدحسین سید محمدحسین ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

هدیه ی مهربان ترین

نی نی خاله

خبر خبر! یه خبر خوب! خاله زهرا داره مامان می شه! من دارم خاله میشم و تو داری پسر خاله میشی. البته در واقع خبرم قدری بیاته اما اینقدر سرم شلوغ بود که واقعا نمی تونستم به موقع برات خبرو بنویسم. دوباره یه پروژه گرفته بودیم و داشتم می نوشتم. چون کارمون باز هم فورس ماژور بود، چند روز می رفتم خونه مامی تا بتونم بنویسم. خاله زهرا هم حال و روزش خوب نبود و اون جا می موند و البته مثل همیشه لطف می کرد و تو رو نگه می داشت تا من کارمو بکنم. جیگمل مامان اینقدر می پرید رو خاله و به دلش لگد می زد که من و خاله یه قراری گذاشتیم. خاله گفت اگه نی نی (دخمل خاله) کج و کوله بشه(خدای نکرده! زبونم لال! گوش شیطون کر!)، خودت باید بری بگیریش! گفتم ...
4 بهمن 1390

بدون عنوان

نمکدون بلای من! عاشقتم            وقتی می خندی و سرتو می دی عقب و زیر گردنت معلوم می شه. دلم غنج میره            وقتی می خندی و پلک پایینتو جمع می کنی، چشمات ریز می شه و خودتو ناز می کنی. این جور وقتها می خوام گازگازت کنم خوشمزه!
4 بهمن 1390

قصه ی راه افتادن

فندق کوچولوی مامان سلام! دیگه داری مردی می شی واسه خودت. تقریبا یک روز و سه ساعت دیگه یک سالت می شه. به همین زودی! اوایل دی بود که وقتی حواست نبود وایمیستادی و تا می فمیدی که وایسادی، تپی می افتادی. عین تام و جری که تا وقتی نمی دونن تو آسمونن، جاذبه زمین هم تعطیله. می تونن تو هوا راه برن و بدون اما تا می فهمن زیر پاشون خالیه سقوط می کنن. هر جایی رو می گرفتی برای ایستادن. اگه کاری داشتی که هر دو تا دستتو لازم داشتی، مثل شماره تلفن گرفتن، اون موقع راحت وایمیستادی. فکر کنم 13 دی بود که نشسته بودی رو زمین. دو تا دستاتو گذاشتی جلوت و خودت پا شدی. نتونستی زیاد ایستاده بمونی و زود افتادی. اما من که کلی ذوق کردم و جیغ کشیدم و برات دست زدم، خوش...
4 بهمن 1390
1